ویلای من قسمت 40
وصیتنامه مشکات را هدایت پیدا میکند و آن دو میفهمند که ارثیه به خدمه ویلا تعلق دارد و به علت مهربانی شان، دل شان نمیآید آن را جعل کنند پس آن را به هنگامه مهاجر میدهند؛ هولاکو ارسلان و هدایت را لو میدهد و آنها دستگیر میشوند و هنگامه مهاجر (نگین معتضدی) آن هارا تبرئه میکند...
قسمت های دیگر سریال

داستان ویلای من دربارهٔ پیرمردی ۹۰ ساله و پولدار (آقای مشکات) است که قرار است بهزودی فوت کند. وی هرگز ازدواج نکرده و فرزندی ندارد. او فقط چند برادر دارد که همهٔ آنها فوت کردهاند. وکیل درستکار وی (نگین معتضدی) به دنبال وراث واقعی او میباشد که بهطور اتفاقی ارسلان (مهران مدیری) و هدایت (سیامک انصاری) که در یک رستوران کار میکنند متوجه این ماجرامیشوند و تصمیم میگیرند که خود را به عنوان برادر زاده مشکات معرفی کنند. ارسلان فردی با هوش و خلاف کار با سابقه است و هدایت نیز سابقه زندان دارد و در جعل مدرک استاد است.

جمشید مشکات که یکی دیگر از وراث است سرمیرسد و با فهمیدن اینکه برای رسیدن به ارث عمو باید هنگام مرگ بالای سرش حضور داشته باشد با همسرش سی سی تماس گرفته و او به سرعت خودش را میرساند جمشید در ویلا کارهایی میکند که همه ارسلان را مقصر میدانند، سی سی هم ادعا میکند که بزرگ ویلا است و همه باید از دستوری که او میدهد پیروی کنند و…

بعد از برگزاری مراسم عزاداری برای هرمز مشکات همه منتظرند که صبح فردا، هلیا و دخترش بریژیت ویلا را به قصد فرانسه ترک کنند و حتی جمشید برای آنها بلیط تهیه میکند اما ناگهان با واکنش جدیدی از هلیا مواجه میشوند که خودکشی او در هنگام مراسم است ولی زنده میماند. در همین زمان عارف خاتون آبادی طلبکار ارباب مشکات برای گرفتن طلب بیست میلیونی اش به ویلا میآید.در همین زمان فیضی نیز ناپدید میشود...

پدر عارف به ویلا وارد میشود.در همین زمان آلبرت خبر دستگیری فیضی را به افراد ویلا میدهد.هلیا نیز میگوید تا سهم الرث هرمز مشکات را نگیرد از ویلا نمیرود. در همین زمان خانم وکیل با خبرخوشی از راه میرسد مبنی بر این که با دکتری مکاتبه کرده که قرار است بیاید ومشکات بزرگ را با انرژی درمانی به هوش بیاورد. وکیل منتظر است همه ذوق کنند و به هیجان بیایند، اما هیچکس خوشحال نمیشود…

هدایت که در قالب یک دکتر فرادرمانگی، کسی که انرژی درمانی و طب سوزنی میکند به ویلا راه پیدا کرده، شرایطی ایجاد میکند که کل نقشه به خطر میافتد. به پیشنهاد ارسلان قرار میشود حالا که همه به هدایت اطمینان پیدا کردهاند، او کاری کند که بقیه از ویلا بروند… که ارسلان وانمود میکند بیماری مشکات بزرگ را گرفته...

انگشتر هلیا دزدیده میشود. همه به تکاپو میافتند. هلاکو از روی حرفهای هلیا تصمیم میگیرد و سایه نگاری میکند تا مجرم را پیدا کند هدایت با شنیدن خبر سایه نگاری به ارسلان اعتراف میکند که او انگشتر را روی زمین پیدا کرده و ارسلان از او میخواهد انگشتر را سرجایش بیاندازد… که به صورت اتفاقی در جیب کت عارف میگذارد...

انگشتر هلیا دزدیده میشود. همه به تکاپو میافتند. هلاکو از روی حرفهای هلیا تصمیم میگیرد و سایه نگاری میکند تا مجرم را پیدا کند هدایت با شنیدن خبر سایه نگاری به ارسلان اعتراف میکند که او انگشتر را روی زمین پیدا کرده و ارسلان از او میخواهد انگشتر را سرجایش بیاندازد… که به صورت اتفاقی در جیب کت عارف میگذارد...

انگشتر هلیا دزدیده میشود. همه به تکاپو میافتند. هلاکو از روی حرفهای هلیا تصمیم میگیرد و سایه نگاری میکند تا مجرم را پیدا کند هدایت با شنیدن خبر سایه نگاری به ارسلان اعتراف میکند که او انگشتر را روی زمین پیدا کرده و ارسلان از او میخواهد انگشتر را سرجایش بیاندازد… که به صورت اتفاقی در جیب کت عارف میگذارد...